مهدیار و محیا!
این روزها سخت مشغول مادری هستم!!!! برای پسرم! و خواهری که چند ماهی می شود به جمع عاشقانه ی ما وارد شده و زندگی ما را شیرین تر از پیش کرده! نه ماه تمام مهدیار هر روز و هر ساعت سراغ به دنیا آمدن عضو جدید خانواده را می گرفت و من مادرانه هر بار با صبوری و خنده جواب میدادم صد و بیست و سه روز دیگر صبر کن! هفتاد و پنج روز دیگر منتظر بمان! پنجاه و سه روز دیگر را بشمار و ... تا اینکه در بیست ونه آبان ماه هزارو سیصد و نود و پنج خداوند نعمت را بر ما تمام کرد و یکی از فرشته هایش را زمینی کرد؛ در بیمارستان بهار (فاطمیه سابق) شاهرود ، همان جایی که نازنین پسرم زمینی شد! همان ماهی که جانان پسرم متولد شد! اوایل همه چیز به خوبی م...
نویسنده :
مامان جون
16:02